«اگر طلاق میداد دیگر تختی نبود و اگر هم طلاق نمیداد باز تختی نبود»
سالهاست دیگر از فقدان غلامرضا تختی با واژۀ «شهادت» یاد نمیشود. چراکه انگارۀ قتل جهانپهلوان رنگ باخته و فرضیۀ «خودکشی» پذیرفته شده است. با این حال و بهرغم قبح خودکشی در فرهنگ ایرانی و دینی و حتی اصطلاح تازهترِ «مرگ خودخواسته» اسطورۀ تختی نشکسته و نهتنها خشی هم به آن وارد نشده، بلکه همچنان باشکوه پیش روی ماست و به همین سبب هر سال ۱۷ دی باز از او یاد میکنیم و در پنجاهوششمین سالگرد خاموشی آن سیمای نجیب نیز. این یادکرد هم منحصر به تجمع ورزشکاران در گورستان ابنبابویه نیست، زیرا هر که از منظری یاد او را تازه میکند. با این وصف اگرچه دیگر از مرگ او به «شهادت» و از خود او با لفظ «شهید» یاد نمیشود و سخن از خودکشی تختی است، اما انگار در این انگاره اتفاقنظر وجود دارد که آن مرگ از جنس خودکشیهای دیگر نبوده و نه حتی، چون صادق هدایت با صبغۀ فلسفی یا موارد دیگر بلکه از آن قِسم است که او را دیگرانی به این مسیر انداختند و راهی جز آن فرجام باقی نگذاشتند.