یک شب زندگی در خانه زنان بی سرپناه
اولش فکر میکنند از خانه فرار کردهام، نگاهشان را پر از تردید و شک میکنند و بعد، اما زمانی که داستانی را که سرهم کردهام، میشنوند، راهم میدهند داخل، به جایی که نامش را گذاشتهاند مددسرای «آفتاب نیلوفری»، مددسرای منطقه ۲۲ تهران، به یکی از ۴ مددسرای مخصوص زنان. جایی که زنان و دخترانی در آنجا خانه دارند که هر کدام بعد از بالا و پایین شدنهای بیشمار زندگی، گذرشان رسیده است به این نقطه، به مالکیت عاریهای از یک تخت آهنی. اغلب بانوانی که خانهشان شده است آفتاب نیلوفری، امیدی به ادامه زندگی ندارند، افسرده و دلشکستهاند و حتی به کمترینها راضیاند. دلخوشیشان این است که صبح و شب شکمشان سیر است، اغلبشان، تنها زورشان این است که خود را، وزنشان را بکشند و روی پا بند باشند. آنها از فردا حرف نمیزنند، چیزی ندارند که بگویند، از گذشته حرف میزنند، با جزییات و داستانهای دروغ و راستی که به اینجا رساندهشان، حتی اگر روز مادر باشد و تبریکی برای مادر و بانو بودن داشته باشیم، آنها نمیدانند باید چه بگویند، از زندگی کردن، فقط نفسش را میکشند، ناخودآگاه.