«جمعیت یک صدا نعره میکشید مرگ بر کارتر! مرگ بر کارتر!»
آرام پیش رفتیم و هنگامی که به نزدیکی محوطهی سفارت رسیدیم؛ جمعیت احاطهمان کرد آنها مرا به یاد جمعیتی میانداختند که در فیلم آمریکایی زشت دور اتومبیل سفیر جمع شده بودند. میترسیدم به ماشین حمله کنند. نیروهای سپاه جمعیت را عقب راندند، اما آنها روی طنابهای مهارکننده خم میشدند و تا جایی که میتوانستند خود را نزدیک میکردند و با چهرههای کج و معوج از خشم و مشتهایی گره کرده در هوا و با بلندترین صدایی که میتوانستند فریاد میزدند.