مشاورهدادن به دیگران خوب است، اما از راه درستش
مشاورهدادن کار پیچیدهای است. گاهی مشاورهدهندگان آنقدر حرف میزنند و توضیح میدهند که مشاورهگیرندگان کلافه و بیزار میشوند، گاهی هم آنقدر بیاعتنایی نشان میدهند که مشاورهگیرنده را مأیوس و سرخورده میکنند. ازاینرو، مشاورۀ اصولی قواعدی دارد که اگر رعایت نشوند، مشاورهدادن و مشاورهگرفتن را به فرایندی آزاردهنده و بینتیجه تبدیل میکند. اما مشاورۀ درست چیست و چطور میتوان از افراط و تفریط در آن پرهیز کرد؟
جاشوا هبگود-کوت، سایکی— مشاورهدادن کار پیچیدهای است. هیچکداممان از مشاوره بدمان نمیآید چون بسیاری از چیزها را نمیدانیم، اما از طرفی معمولاً خوشمان نمیآید کسی به ما بگوید چه بکنیم و چه نکنیم. وقتی از دوستمان مشورت میخواهیم طبیعتاً مایلیم راهنماییمان کند، اما همهمان از آن دوستی که دیگر شورش را درمیآورد و بالکل یادش میرود که کارهای دیگری هم دارد کلافه میشویم. حتی وقتی میدانیم هم دانشش را دارد و هم نیتش بد نیست، باز هم طبیعی است که مشاوره میتواند آزاردهنده باشد. بنابراین، مشاورهدادن پیچیدهتر از آن چیزی است که به نظر میرسد و چالشهایی را، هم برای مشاورهدهنده و هم برای مشاورهگیرنده، به همراه دارد.
یکی از مشکلاتِ رایجْ مشاورههای افراطی است، مثلاً بعضیها هر شکوه و گلایهای را بهمثابۀ فرصتی برای حل مسئله میبینند و وقتی کسی ازشان نظر میخواهد بیشازاندازه توضیح میدهند و سخنرانی مفصلی از هرآنچه دربارۀ موضوع میدانند ایراد میکنند. گاهی هم برخوردشان خیلی آمرانه است و مستقیماً میگویند باید فلان کار را انجام دهی. یکی از چیزهایی که از تجربیات تلخم از مشاورهدادن یاد گرفتهام این است که من بیشازحد مشاوره میدهم. بسیار پیش آمده که وقتی کسی از من کمکی خواسته، هرچه بیشتر سعی کردهام کمکش کنم، حالش را بدتر کردهام. دیگر جوری شده که پشت دستم را داغ کردهام وقتی کسی دربارۀ مشکلاتش با من دردِ دل میکند و یا وقتی به نظرم میرسد کسی کار «اشتباهی» میکند، زبان به کام بکشم و اظهارنظری نکنم. وقتی دوستانم و یا خانوادهام نیاز دارند دربارۀ مشکلاتشان با هم صحبت کنیم، معمولاً میگویم «دوست ندارم مشاوره بدم». اکثراً آدمها فقط میخواهند خودشان را خالی کنند و وقتی هم از ما نظری میخواهند، باید حواسمان باشد که به همان اندازه که محتوای نظرمان مهم است، طرز بیانمان هم اهمیت دارد.