بابابزرگ به صندوق نرسید...
میگفت: «بعد از سکته درد از سرم در تمام بدنم ریخته.» اما برای انتخابات خودش میخواست برود؛ با پای خودش! به اندازه چند دقیقه که از خانه دور شدند، چراغ عمرش سوسو زد و کمکم خاموش شد...